پیاده شدن از چرخ همستر: قفل کردن فرصتی برای خروج از زندگی روزمره

[ad_1]

هیچ‌کس واقعاً نمی‌دانست که ما در چه شرایطی هستیم، تلفات آن، لذت‌های ساده‌ای که وقتی همه‌گیری کروناویروس جدید باعث قرنطینه سراسری شود، از بین می‌رود. این هفته، یک سال از زمانی که نفس عمیقی کشیدم می‌گذرد. بیرون بدون ماسک، یک سال از زمانی که با عزیزانم به سینما رفته بودم، یک سال که نترسی خود را از دست دادم و یک سال که همه چیز عادی بود.

ابتدا نمی توانستم سرم را دور اعلامیه نخست وزیرمان بپیچم، هزار سوال در ذهنم ایجاد کرد که چگونه می توانند حرکت ما را محدود کنند، چگونه می توانند به ما بگویند که چه کاری می توانیم انجام دهیم یا نمی توانیم انجام دهیم؟ خیابان‌های خالی خیلی وهم‌آور بودند. هر وقت به عقب برمی‌گشتم، احساس می‌کردم چیزی یا در واقع همه چیز گم شده است. نگاه کردن به یک خیابان خالی در یک روز آفتابی در ماه می، احساس خوبی نداشت.

اما وقتی به عمق رفتیم، می‌توانستم معنای این اعلامیه را ببینم، هدف از اجرای دستورالعمل‌های سخت‌گیرانه‌تر روز به روز. آنها قرار بود همه‌گیری سرخابی را تحت کنترل درآورند. برای مدتی بود که جهان قرار بود باشد. در آنجا دو گزینه پیش روی من بود، یا می توانم بغض کنم که آزاد نیستم این کار را انجام دهم، یا می توانم از آرامشی که با خودش به ارمغان می آورد لذت ببرم، اما حتی آن آرامش با ترسی همراه بود که مدام مجبور می شد من هر ساعت سه بار از ضد عفونی کننده استفاده کنم.

بعد از این فهمیدن، من شروع به نگاه کاملاً متفاوت به همه‌گیری کردم. دوست داشتم همه چیز در جهان کند شده است. مشاهده کردم که زندگی ما دیگر مانند قبل از قفل کردن در چرخ همستر نیست. روال با زمان بندی مشخص برای همه چیز. همانطور که فراموش کرده بودیم چگونه در دنیا بدون برنامه حرکت کنیم. معتقدم این فقط من نبودم، بلکه تقریباً همه کسانی بودم که در زمان قرنطینه نوعی تسکین از زندگی روزمره عادی خود احساس کردند. ما بالاخره در یک لحظه شروع به زندگی کردیم که برنامه‌هایمان مشخص شد.

یادم می‌آید در یک دوشنبه غیرعادی با یکی از دوستانم صحبت کردم، جایی برای رفتن، کاری برای انجام دادن، فقط دو دوست که اولین روز هفته را آخرین روز می‌دانستند. او گفت: “همه چیزهایی که ما بدیهی می‌گرفتیم.” در گوش من به عنوان یادآور زندگی

از خودم پرسیدم: “چند وقت است؟ از زمانی که رمانی را برداشتم و در دنیای داستان گم شدم.” همانطور که رشد می کنیم، سرگرمی هایمان را زیر فرش دفن می کنیم، چیزی که ما را خوشحال می کند. مسئولیت حرفه ای و شخصی بر عهده می گیرد. خسارات بیشتری به زندگی ما وارد می شود. بسیاری از آنها خود را در این مسیر گم می کنند و ارتباط خود را با خلاقیت خود از دست می دهند.

در قرنطینه، فرصتی به دست آوردم تا دوباره با درونم ارتباط برقرار کنم. زمان بسیار لازم برای ارتباط مجدد با درونم و دنبال کردن خلاقیتم را داشتم. همانطور که در رسانه های اجتماعی خود در میان قرنطینه می چرخیم، پست ها خلاقیت را در بهترین حالت خود به نمایش می گذارند. در حالی که برخی از کاربران اینترنتی پست هایی از آشپزی خود را به اشتراک می گذارند، برخی دیگر از این پلت فرم برای نمایش مهارت های رقص خود استفاده می کنند.

کاری که هر کس در پایان روز انجام می دهد این است که دوباره با خود خلاق خود ارتباط برقرار کند. علاوه بر این، افراد نیز احساس می کنند با طبیعت مرتبط هستند. اما چیزی که در این بیماری همه گیر جالب بود این بود که محرک های رضایت از زندگی همه یکسان باقی ماندند- آن شور بود.



[ad_2]

Fletcher Hobbs

نینجا آبجو عمومی. محقق اینترنت. معتاد وب هیپستر پسند. خواننده مغرور. زیاد می افتد

تماس با ما